مرثیهای برای کوچ؛ گله دیگر چوپان ندارد / جادههایی که هر بهار جان ایل را میگیرند
هزاران کاروان، زن و مرد و کودک، همراه با گلهها و چهارپایانی که خانه و زندگیشان را بر دوش میکشند، همچون هزاران رود جاری در طبیعت، با گامهایی آرام اما استوار، در مسیر سخت کوچ پیش میروند و نفس زندگی را در جان طبیعت میدمند. این کوچ، روایت زندهای از رنج، دشواری، بقا و امید یکمیلیون و دویست هزار نفر انسان است که با هر گام، خاک این سرزمین را دوباره زنده میکنند.

هر سال، بهار، دوست دارم با لنز دوربینم عکسهایی ثبت کنم که پر از شکوفه و شکوه زندگی باشد؛ نه راوی غمانگیز جادههایی که بهجای زندگی، مرگ را قاب میگیرند.
در ایران، از فروردین تا خرداد، کوچ،در ۶۶ هزار کیلومتر ایلراه و در پیچوخمهای هموار و ناهموار جاری میشود؛ راههایی که از دل دشتهای گرمسیر میگذرند و به دامنههای سردسیر کوههایی که برف همچون پنبهای نرم قلههای آنها را سپید کرده، میرسند.
هزاران کاروان، زن و مرد و کودک، همراه با گلهها و چهارپایانی که خانه و زندگیشان را بر دوش میکشند، همچون هزاران رود جاری در طبیعت، با گامهایی آرام اما استوار، در مسیر سخت کوچ پیش میروند و نفس زندگی را در جان طبیعت میدمند. این کوچ، روایت زندهای از رنج، دشواری، بقا و امید یکمیلیون و دویست هزار نفر انسان است که با هر گام، خاک این سرزمین را دوباره زنده میکنند.
با آغاز بهار، ایل از قشلاق گرم، رهسپار ییلاق سرد میشود. صدای پای کوچ با بعبع گوسفندان، زنگولههای آویخته بر گردن دامها و بوی خاک بارانخورده، نغمهای آرام و دلنشین در دل طبیعت مینوازد؛ موسیقی سنگینی که آرامش را به جان و روح هر بینندهای مینشاند و نوید سردسیری خاطرهانگیز را در ایل زنده میکند.
اما در دل این کوچ زیبا و جانفرسا، گاه حادثههایی روی میدهد که جان را به درد میآورد؛ ناگهان صدای ممتد ترمز تریلی، یا صدای آهنهای مچاله شده کامیونت آبی، وقتی در شیبی تند یا درهای واژگون میشود، نغمه آرام و دلنشین کوچ را در سکوت ایل میشکند و جاده را که باید گذرگاه زندگی باشد، به مصیبتی حزنانگیز بدل میکند و رد سیاه ترمز بر آسفالت جاده، با خون مردی، زنی یا کودکی از ایل با لباس رنگارنگ محلی، قرمز میشود؛ و سایه مرگ، بیخبر و بیرحم، بر شانههای کوچ مینشیند.
امسال نیز، کوچ بیحادثه نماند. کامیونت حامل خانوادهای از طایفه قندعلی ایل بختیاری در مسیر کوچ از اندیکای خوزستان به کوهرنگ چهارمحال و بختیاری، جایی حوالی دره "شیخعالی" واژگون شد. دو مرد از مردان ایل در دم جان سپردند، یک نفر زخمی شد و چندین رأس دام، که سرمایه و نان شب عشایر بودند، تلف شد و دوباره زخمی دیگر، بر تن مجروح کوچ نشست. این، نخستین داغ کوچ نبود و تلختر آنکه، واپسینش مرثیه هم نخواهد بود.
روزگاری نهچندان دور، عشایر مسیر کوچ را از دل ایلراههای عرفی میپیمودند؛ راههایی که نسل به نسل از دل طبیعت گذشته بود و قرنها، ردّ پای مردان و زنان ایل را بر خود داشت. اما امروز، بسیاری از آن راههای کهن یا زیر چرخ بلدوزرهای توسعۀ بیمهار شهرها مدفون شدهاند، یا در زیر آسفالت جادهها گم گشتهاند و یا در کام زمینخواران فرو رفتهاند. کوچ، این رسم کهن و سازگار با سنت و طبیعت، ناچار به جادههایی کشیده شده است باریک، شلوغ، ناایمن و بیرحم؛ جادههایی که دیگر نه زبان ایل را میفهمند، و نه تاب گامهای کوچ را دارند.
کوچ، این تکاپو، این حرکت، این شکوه زخمی، تنها یک جابهجایی فصلی برای رسیدن به علف نیست؛ آیینی ریشهدار، زنده و جاری از دل تاریخ این سرزمین است. میراثی که با هر گام آن، خاک جان میگیرد و طبیعت نفس میکشد. اما این میراث، سالهاست در گردنههای بیتوجهی و پیچ جادههای بیرحم، زخمی و خاموش، گویی قدمهای آخر را برمیدارد. اگر چارهای برای مخاطرات کوچ اندیشیده نشود، این آیین کهن، نه در کتابها، که در عرض و طول جادهها دفن خواهد شد.
اگر قرار است کوچ زنده بماند، اگر هنوز میخواهیم صدای زنگولههای دامها و عوعو سگها در دل کوهها طنین بیندازد و چشمان کودکان ایل خواب سردسیر را ببیند، باید ایلراهها را از زیر خاک بیتوجهی بیرون کشید. باید جادههای بیرحم را مهربان و ناوگان را جوان ساخت و رانندگان را با زبان کوچ آشناتر کرد. باید علائم راه را با گامهای آهسته کوچ هماهنگ ساخت و بیمهها، بیدغدغه بروکراسی، سایه اطمینان بر سر کوچ بگسترانند. باید نگاهها را حساس کرد، دلها را بیدار و مسئولان را همراه. باید افکار عمومی، چشم بگشاید بر زخمی که هر سال عمیقتر بر جان کوچ مینشیند.
و اما، در این میان، شاید تنها تابلوی روشن سازمان امور عشایر ایران و تابلوهای امور عشایر در استانها و دغدغههای رئیس، مدیران و کارکنان آنها است که هنوز با کوچ، با ایل، قرابتی نزدیک و پیوندی قلبی دارند و هنوز این نگرانی را در دل دارند که این رسم کهن، در هیاهوی راهها و بیراهها گم نشود. شاید آن روز، دیگر گلهای بیچوپان نماند و لنز دوربین عکاسان نیز دوباره شکوفههای بهاری و شکوه زندگی را قاب بگیرند؛ نه فقط مرثیهای برای کوچ بخوانند.
عکس و یادداشت از: علیرضا رحیمی
روزنامهنگار، رئیس روابط عمومی سازمان امور عشایر ایران، عکاس ایلات و عشایر ایران